باغر

لغت نامه دهخدا

باغر. [ غ ِ ] ( اِ ) آماس. ورم. ( آنندراج ). || خنازیر. ( آنندراج ). || گوشتی که زیر پوست گرد آید. ( فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161 ). و رجوع به باگره و باغره شود.
باغر. [ ] ( اِخ ) غلام ترک متوکل خلیفه عباسی. او در قتل متوکل شرکت داشت و به دست مستعین کشته شد: در شب چهارم شوال سنه سبع و اربعین و مأتین که خلیفه در مجلس بزم نشسته بود و مست گشته ، بوقاءالصغیر و موسی بن بوقاءالکبیر و باغر و بلغور و غیرهم از اتراک عربده ناک با شمشیرهای برهنه به دارالخلافه در آمدند. باغر باشخصی دیگر مهمش را تمام کردند. ( حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 272 ). بعداً ابوالعباس المستعین باللّه باغر ترکی را که به قتل متوکل اقدام کرده بود تبعید کرد. ( ازتاریخ الخلفاء سیوطی ص 238 ). در مجمل التواریخ و القصص سال قتل متوکل دویست و چهل و هشت ذکر شده و گوید:آن شب به سامره غلامان شمشیر کشیده از راه آب در آمدند از پس تخت متوکل... و شمشیر اندر بستند، و فتح بن خاقان وزیر آنجا بود خود را بروی افکند و هر دو کشته شدند، شب چهارشنبه رابع شوال سال دویست و چهل و هشت ، و باغر وصیف با ایشان بود. ( از مجمل التواریخ و القصص ص 361 ). ابن اثیر این واقعه را ذیل سال 247 هَ. ق. ثبت کرده و گوید باغر با سایر ترکان در قتل متوکل شرکت داشت. رجوع شود به الکامل ابن اثیر ج 7 ص 37.

فرهنگ فارسی

غلام ترک متوکل خلیفه عباسی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان استخاره کن استخاره کن فال کارت فال کارت فال کارت فال کارت