ساغر زدن. [ غ َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) شراب خوردن. ( آنندراج ). ساغر کشیدن. ساغر خوردن. ساغر نوشیدن. بکار آب بودن. جام پیمودن و نوشیدن و خوردن و زدن. ساغر نوشیدن و خوردن و کشیدن. جام و ساغر بر سر کشیدن و بر تارک کشیدن. شراب زدن. دریا کشیدن. دریاها را بر سر کشیدن. خم لبالب زدن. خمخانه کشیدن. خم بر تارک کشیدن. می برداشتن. لب را چشمه خضر ساختن. ( مجموعه مترادفات ) : کرده هر شب ز آتش حسرت دل ما را کباب با حریفان دگر تا صبحدم ساغر زده.هلالی استرآبادی ( دیوان ص 171 ).آتش گل چون زرشک رنگ او ساغر زند بوی دودش زخمها بر جام چون مجمر زند.عبداللطیف خان ( از آنندراج ).به خشنودی حق در توبه زن ازو مست شو ساغر توبه زن.ظهوری ( از آنندراج ).رجوع به ساغرشود.