رهنمون شدن

لغت نامه دهخدا

رهنمون شدن. [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) راهنمون شدن. رهنماگشتن. راهنمایی کردن :
ز موسیقی آورد سازی برون
که آن را نشدکس جز او رهنمون.نظامی.بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ
وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشیم.حافظ.رجوع به رهنمایی و رهنمون کردن شود.

فرهنگ فارسی

راهنمون شدن . رهنما گشتن . راهنمایی کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم