دق زدن

لغت نامه دهخدا

دق زدن. [ دَ زَ دَ] ( مص مرکب ) خواستن و گدائی کردن. ( برهان ). کدیه و خواهانی کردن. چیز خواستن از درها به دق الباب. و رجوع به دَق شود. || سرزنش کردن :
سیئاتم چون وسیلت شد به حق
پس مزن بر سیئاتم هیچ دق.مولوی.- طعن و دق زدن ؛ طعنه کردن. سرزنش کردن :
کی زنم بر آلت حق طعن و دق.مولوی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گدایی کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم