متسلسل

لغت نامه دهخدا

متسلسل. [ م ُ ت َ س َ س َ ] ( ع ص ) آب درهم پیوسته و روان. ( آنندراج ). پیوسته و به هم متصل شده مانند زنجیر و آب درهم پیوسته و روان شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تسلسل شود.
متسلسل. [م ُ ت َ س َ س ِ ] ( ع ص ) ثوب متسلسل ، جامه بدبافت. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مسلسل شود. || جامه تنگ شده و فرسوده گشته از استعمال. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم