غزوه بنى مصطلق

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] غزوه بنی ­مصطلق یا غزوه مریسیع در شعبان سال پنجم هجرت اتفاق افتاد که "حارث بن ابی ضرار" رئیس و بزرگ بنی ­مصطلق همراه قوم و قبیله خویش و عده­ ای از اعراب دیگر قبایل، قصد حمله به مدینه و جنگ با رسول ­خدا صلی الله علیه و آله را داشتند.
بنی ­مصطلق طایفه ­ای از «خزاعه» بودند که در ناحیه «فرع»، هشت منزلی مدینه سکونت می­کردند. به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر رسید "حارث بن ابی ضرار" رئیس و بزرگ بنی ­مصطلق همراه قوم و قبیله خویش و عده­ ای از اعراب دیگر قبایل، قصد حمله به مدینه و جنگ با رسول ­خدا صلی الله علیه و آله را دارد.
واقدی تاریخ این غزوه را شعبان سال پنجم می داند و لذا پیش از جنگ احزاب از آن یاد می کند. این در حالی است که ابن اسحاق، خلیفة بن خیاط و طبرسی آن را در شعبان سال ششم می دانند.
حارث بن ابی ضرار رئیس طایفه بنی المصطلق قوم خویش و کسان دیگری از اعراب را برای جنگ با اسلام بسیج کرد. زمانی که خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید، آن حضرت بُرَیْدة بن حُصَیب را برای بدست آوردن اطلاعات بدان سوی فرستاد. او نزد حارث رفت و گفت: شنیده ام که شما برای جنگ با محمد صلی الله علیه و آله و سلم آماده شده اید، من نیز در قوم خود گشتم تا کسانی که از من پیروی می کنند جمع آوری کرده با شما متحد شویم.حارث گفت: به سرعت حرکت کن. بریده نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بازگشت و پس از آن بود.که آن حضرت به همراه سپاهی به سوی بنی المصطلق حرکت کرد.
پیامبر (ص) مسلمانان را فرا خواند و خبر دشمنشان را به ایشان داد و مردم با شتاب آماده خروج شدند.رسول خدا «أبوذرّ غفاری» و به قولی «نمیلة بن عبد اللّه لیثی» را در مدینه جانشین گذاشت .در این جنگ سی اسب داشتند که ده رأس آن در اختیار مهاجران و بیست رأس دیگر در اختیار انصار بود.
در این جنگ گروه زیادی از منافقان، که هرگز در جنگ های دیگر همراهی نکرده بودند و رغبتی به جهاد نداشتند فقط به دلیل نزدیکی محل جنگ و برای رسیدن به مال دنیا با آن حضرت بیرون آمدند. پیامبر (ص) از مدینه که بیرون آمدند.
چون به محل بقعاء رسیدند، به جاسوسی از دشمن برخوردند و از او پرسیدند: پشت سرت چه خبر بود؟ و مردم کجایند؟ گفت: من از آنها اطلاعی ندارم. عمر بن خطاب به او گفت: راست می گویی یا گردنت را بزنم. گفت: من مردی از بلمصطلق هستم و از نزد حارث بن ابی ضرار، که جمعیت زیادی برای جنگ با شما جمع کرده است، آمده ام، مردم بسیاری گرد او جمع شده اند و مرا فرستاده است تا خبر شما را برایش ببرم که آیا از مدینه حرکت کرده اید یا نه. عمر او را پیش رسول خدا آورد و خبر مربوط به او را گزارش داد، پیامبر (ص) او را به اسلام فرا خواند و آن را بر او عرضه داشت که نپذیرفت و گفت: من به دین شما در نمی آیم تا ببینم قومم چه می کنند، اگر ایشان به آیین شما در آمدند، من هم یکی از ایشان خواهم بود و اگر به دین خود ثابت ماندند، من هم مردی از ایشانم. عمر گفت: ای رسول خدا، گردن او را بزن! و پیامبر (ص) دستور داد که گردنش را بزنند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال ابجد فال ابجد فال مکعب فال مکعب فال احساس فال احساس