رته

لغت نامه دهخدا

رته. [ رَ ت َ ] ( اِ ) فندق هندی. ( ناظم الاطباء ). درختی است در هند شبیه فندق اما کوچکتر از آن و سیاهرنگ میباشد و آن را در آب کنند و دست بر آن زنند چون صابون کف برآورد، جامه بدان شویند، خصوصاًجامه ابریشمی و چون با سرکه بر خنازیر طلا کنند تحلیل دهد و اگر با آب مرزنگوش در چشم کشند شب کوری را برد، و بعربی فندق هندی خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بندق هندی ، و به هندی آن را ریتها نامند و آنرا منافع عجیب است خاصه در چشم. ( از منتهی الارب ). فندق هندی. ( ذخیره خوارزمشاهی ) ( اختیارات بدیعی ) ( تذکره داود ضریر انطاکی ) ( مفردات ابن بیطار ).اطماط. اطموط. اطبوط. اطیوط. بندق هندی. فندق هندو.( از یادداشت مرحوم دهخدا ). ابوریحان بیرونی گوید: رازی گوید بندق هندی است و ارجانی گوید میوه ای است به اندازه فندق و جرم او هموار باشد و نرم و مغز او سفید بود و در رنگ به نارجیل شبیه بود و پوست او به پوست فندق ماند، گرم و خشک است. مضرت نیش عقرب را سودمند بود. ( ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی ). و رجوع به اطماط و اطموت و فندق هندی و مترادفات کلمه شود.

فرهنگ عمید

فندق هندی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) فندق هندی بندق هندی .
یار ته درماندن در سخن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم