دو زانو

لغت نامه دهخدا

دوزانو. [ دُ ] ( اِ مرکب ، ص مرکب ، ق مرکب ) قسمی نشستن و آن را ایرانیان از عرب و عرب از شتر آموخته است. براکاء. بروکاء. ( از یادداشت مؤلف ). نشستن آنچنان که ساقها در زیر رانها قرار گیرد و این نوع نشستن ادب راست ، مقابل چهارزانو و مربع نشستن. رجوع به چهارزانو و مربع نشستن شود.
- دوزانو زدن ؛ زانو زدن. ( آنندراج ). خماندن دو زانو روی زمین :
بت پرست حیرت آیینه رویی شد اسیر
کز ادب آیینه در پیشش دوزانو می زند.جلال اسیر ( از آنندراج ). || کنایه است از قرار گرفتن طفیلی یا ناخوانده بر سر سفره و بی رودربایستی شکم از عزا درآوردن : فلان سر سفره دو زانو زد و حالا نخور کی بخور!؟ ( یادداشت مؤلف ).
- دوزانو نشستن ؛ نشستن چنانکه شتر نشیند؛ یعنی تا کردن دو ران بر ساق. ( یادداشت مؤلف ). نوعی از نشستن و آن در قدیم از مراسم ادب بود و زیردستان در نزد بزرگان دوزانو می نشستند و چهارزانو نشستن در خدمت بزرگان بی ادبی به شمار می رفت :
هرکه او پیش چو در مجلس آن خواجه نشست
بردوزانو بود و خواجه مربع برگاه.فرخی.و هرگز پیش مادر ننشستی مگر به دوزانو. ( قصص الانبیاء ص 203 ).

فرهنگ فارسی

قسمی نشستن و آن را ایرانیان از عرب و عرب از شتر آموخته است .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم