خنث

لغت نامه دهخدا

خنث. [ خ َ ] ( ع مص ) استهزاء کردن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || سرمشک را بیرون نوردیدن و آب خوردن از آن. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خنث السقاء.
خنث. [ خ ِ ] ( ع اِ ) جماعت متفرق. || درون دهان که نزدیک دندانها باشد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خنث. [ خ ُ ] ( ع اِمص ) شکستگی. دوتایی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خناث.
خنث. [ خ َ ن َ ] ( ع مص ) دوتا شدن. شکسته گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خنث. [ خ َ ن ِ ] ( ع ص ) سست. شکسته. دوتاه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خنث. [ خ ُ ن َ ث ُ ] ( ع ص ) یا خنث ؛ ای مرد شکسته دوتاه. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

فرهنگ فارسی

یا خنث : ای مرد شکسته دوتاه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال شمع فال شمع فال ابجد فال ابجد فال لنورماند فال لنورماند