حطر

لغت نامه دهخدا

حطر. [ ح َ ] ( ع مص ) زه کردن کمان را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || بر زمین افتادن و این با فعل مجهول بکار رود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گائیدن زن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ذیل اقرب الموارد ). آرمیدن با زنی. || تراشیدن شمشیر چیزی را و بر زمین انداختن. ( آنندراج ).
حطر. [ ح َ طَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان یالرود بخش نور شهرستان آمل. با آب و هوای کوهستانی سردسیر. دارای 300 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. در زمستان اکثر برای تأمین معاش بحدودمازندران میروند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان یالرود بخش نور شهرستان آمل کوهستانی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم