لغت نامه دهخدا
به ذکا کرد ملک را ثابت
به دها داد فتنه را تسکین.مسعودسعد.به وقت آنکه درآغاز فتنه بود جهان
که داد جز تو به تدبیر فتنه را تسکین ؟امیر معزی ( از آنندراج ).چند گویی که مهراز او برگیر
خویشتن را به صبر ده تسکین.سعدی.ترنجبین وصالم بده که ضربت صبر
نمیدهد خفقان فؤاد را تسکین.سعدی.مرا از نامه و پیغام صائب دل نیاساید
به حرف و صوت نتوان داد تسکین اضطرابم را.صائب ( از آنندراج ).پیک یار آمد و تسکین دل نالان داد
برگ گل در قفس مرغ گرفتارم ریخت.دانش ( از آنندراج ).|| دلنوازی کردن. ( ناظم الاطباء ).