لغت نامه دهخدا
بیامد دگر باره داماد طوس
همی کرد گردون بر او بر فسوس.فردوسی.چو بشنید پاسخ چنین داد طوس
که بر ما نه خوب است کردن فسوس.فردوسی.پیاده شده گیو و رهام و طوس
چو بیژن که بر شیرکردی فسوس.فردوسی.جهاندیده ای نام او ذیقنوس
که کردی بر آوای بلبل فسوس.عنصری.کرد بر وی هزار گونه فسوس
تا بهنگام صبح و بانگ خروس.نظامی.نوی را بشاهی برآرند کوس
که بر وی توانند کردن فسوس.نظامی.در آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار نابستی.حافظ.رجوع به افسوس ، فسوس و افسوس کردن شود.