جان بحلق رسیدن

لغت نامه دهخدا

جان بحلق رسیدن. [ ب ِ ح َ رَ/ رِ دَ ] ( مص مرکب ) جان بحنجره رسیدن. بحال احتضارافتادن. نیم جان شدن. جان به گلو رسیدن :
بکام دل نرسیدیم وجان بحلق رسید
وگر بکام رسد همچنان رجائی هست.سعدی.سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
یا برسد جان بحلق یا برسد دل بکام.سعدی.

فرهنگ فارسی

جان بحنجره رسیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال فنجان فال فنجان فال شمع فال شمع فال آرزو فال آرزو