دانشنامه اسلامی
از نظر حکماء علم و قدرت صفات اند، و عالم و قادر یا علیم و قدیر اسم، ولی متکلمان مشتقات را صفات نامیده و مبادی مشتقات را «معنی» می گویند. بنابراین، علم و قدرت، معنی، و عالم و قادر یا علیم و قدیر صفات اند. به عبارت دیگر، هرگاه ذات و ماهیت را از آن جهت که موصوف به وصف یا معنای ویژه ای است، در نظر آوریم واژه صفت به کار می رود. «الصفة هی الاسم الدال علی بعض احوال الذات، و ذلک نحو طویل و قصیر و عاقل و غیرها». «ان الصفة فی الحقیقة ما انبات عن معنی مستفاد یخص الموصوف و ما شارکه...» . یادآور می شویم، این گونه ملاحظات در عمل چندان رعایت نمی شود، و هر یک از اسم و صفت به جای دیگری به کار می رود.یگانه واژه ای که معنای وصفی نداشته، و به عنوان اسم مخصوص خداوند، شناخته شده است؛ اسم جلاله (الله) است. اما واژه های دیگر چون عالم، قادر، حی، رازق، باقی و غیره هم به عنوان اسماء الهی به کار می روند، و هم صفات خداوندی، چنان که در روایات معروفی که برای خداوند نود و نه اسم بیان شده است، جز اسم جلاله، همگی از مشتقات و صفات می باشند.
تقسیمات صفات
صفات الهی را از جهات گوناگون تقسیم کرده اند:
← صفات جمال و صفات جلال
آیا اسماء الله توقیفی است؟ مقصود از توقیفی بودن اسماء الهی این است که نام ها و صفاتی را بر خداوند، اطلاق کنیم که در منابع دینی (کتاب و سنت) آمده است، و نام ها و صفات دیگر را به کار نبریم. اکثریت متکلمان اهل سنت و برخی از متکلمان شیعه طرفدار این نظریه اند. ولی دیگران به توقیفی بودن اسماء و صفات الهی قائل نیستند، و اطلاق هر اسم یا صفتی را که بر کمال وجودی دلالت کند، و موهم نقص و عیب در خداوند نباشد، جایز دانسته اند، بنابراین، حتی در مواردی که اسم یا صفتی در قرآن یا احادیث وارد شده است، ولی اطلاق آن بر خداوند بدون قید و قرینه، موهم نقص و عیب باشد، روا نیست. مثلا در آیه شریفه:«ا انتم تزرعونه ام نحن الزارعون» خداوند زارع نامیده شده است. و مقصود پدید آورنده زرع است نه معنای مصطلح آن در محاورات بشری. ولی از آنجا که به کاربردن این واژه به تنهایی و بدون هر گونه قید و قرینه موهم معنای مصطلح آن است که در حق خداوند روا نیست، نباید خداوند را به آن نامید. ولی به کار بردن واجب الوجود بالذات یا علت العلل و مانند آن که از اصطلاحات فلاسفه الهی است، چون بر معنای کمال دلالت می کند، و موهم نقص و عیب نیست، جایز است.در این جا می توان قائل به تفصیل شد و آن این که اگر اطلاق اسم یا صفت بر خداوند در مقام بحث و گفتگوی علمی است، نه در مقام دعا و عبادت ، سخن منکران توقیفی بودن اسماء الله استوار است. اما در مقام دعا و عبادت خداوند احوط آن است که به نام ها و صفت هایی که در قرآن و روایات و ادعیه آمده است بسنده شود، مرحوم علامه طباطبایی در این باره سخن گفته است که به تفصیل یاد شده اشعار دارد.«الاحتیاط فی الدین یقتضی الاقتصار فی التسمیة بما ورد من طریق السمع، و اما مجرد الاجراء و الاطلاق من دون التسمیة فالامر فیه سهل» معظم له در جای دیگر تسمیه و ندا را از لوازم عبادت (و التسمیة و النداء من لواحق العبادة) دانسته است.
← دلیل توقیفی بودن
...
[ویکی اهل البیت] صفات الهی را از جهات گوناگون به چند قسم تقسیم کرده اند:
1. صفات جمال (ثبوتی) و جلال (سلبی):
«صفات جمال» یا «صفات ثبوتی» صفاتی هستند که بر وجود کمالی در خداوند دلالت می کنند و از ثبوت واقعیتی در ذات الهی حکایت میکنند؛ مانند علم، قدرت ، خلق، رزق و... «صفات جلال» یا «صفات سلبی» صفاتی هستند که چون بر نقصان و فقدان کمال دلالت می کنند؛ از خداوند سلب می شوند. مانند ترکیب، جسمانیت، مکاندار بودن، جهتدار بودن، ظلم، عبث و غیره.
حقیقت صفت سلبی، عبارت است از «سلب نوعی نقص» و سلب سلب، کمال است و چون نفی نفی، نوعی اثبات است. صفات سلبی نیز در نهایت از کمال ذات خداوند پرده برمی دارند، مانند متحرک بودن خداوند. متحرک بودن یک موجود حاکی از نقص آن است زیرا حرکت بدین معناست که شی متحرک ابتدا فاقد کمال خاصی است و پس از حرکت به آن کمال می رسد.
بدیهی است که چنین معنایی با وجوب وجود و کمال مطلق بودن خداوند ناسازگار است از این رو باید آن را از ذات الهی سلب کرد، لیکن این سلب؛ یعنی، نفی حرکت در نهایت به اثبات نوعی کمال برای خداوند بازمی گردد زیرا نفی نقص چیزی جز اثبات کمال نیست.
به بیان دیگری می توان گفت خداوند فقط یک صفت ثبوتی دارد و آن دارابودن هر نوع کمال است و یک وصف سلبی دارد که آن پیراسته بودن از هر عیب و نقصی است. زیرا هر نوع کمالی که تصور شود برای ذات او ثابت است و آنچه به عنوان صفات در کتاب های کلامی نام می برند (مانند علم، قدرت و حیات، اراده و ادراک، قدیم و ازلی و...) برای نشان دادن اصول صفات کمال است که کمالات دیگر را از روی مقایسه با آنها بر ذات خدا ثابت بدانیم والّا صفات ثبوتی خداوند بیش از این صفات مذکور هشتگانه است. مانند، حکیم، غنی، عظیم، رفیع، حق، عزیز و... و هر کدام از این ها نیز مایه کمال و موجب جمال است. عین این بیان درباره صفات سلبی نیز جریان دارد.
در اینجا شاید این سئوال ایجاد شود که اگر مفاد صفات سلبی سرانجام به اثبات نوعی کمال بازمیگردد، چرا کمال مزبور را مستقیماً و در قالب یک صفت ثبوتی اظهار نمیکنیم و با در میان آوردن یک مفهوم حاکی از نقص و سپس سلب آن مفهوم، مسیر کوتاه خود را طولانی و مطلب سادهای را پیچیده میکنیم.