شیاب

لغت نامه دهخدا

شیاب. ( ع اِ ) ( از «ش وب » ) آبی که بچیزی آمیخته شود. ( منتهی الارب ). آب آمیخته با چیزی. ( از ناظم الاطباء ). آنچه با چیزی مخلوط گردد. ( از اقرب الموارد ).
شیاب. ( ع مص ) ( از «ش وب » ) آمیختن. ( منتهی الارب ). مخلوط کردن چیزی. ( از اقرب الموارد ). شوب. آمیختن چیزی بچیزی. ( یادداشت مؤلف ). اختلاط. ( ناظم الاطباء ).
شیاب. [ ش َی ْ یا ] ( اِخ ) عبداﷲبن شیاب. صحابی است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

آمیختن، آمیخته کردن، مخلوط ساختن، آمیختگی.

فرهنگ فارسی

آمیختن اختلاط
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال عشقی فال عشقی فال امروز فال امروز فال احساس فال احساس