مجاد

لغت نامه دهخدا

مجاد. [ م ِ ] ( ع مص ) به بزرگی نبرد کردن با کسی. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). نبرد کردن با کسی در بزرگی و بزرگواری و فخریه نمودن. ( از ناظم الاطباء ): ماجده مماجدة و مجاداً؛ با وی در مجد و بزرگی معارضه کرد و بر او فائق آمد. ( از اقرب الموارد ).
مجاد. [ م ُ ] ( ع ص ) نیکوکار شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ).
مجاد. [ م ُ جادد ] ( ع ص ) کسی که اتفاق کند با دیگری. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || کسی که درست تحقیق کند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) ( از منتهی الارب ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم