عروش

لغت نامه دهخدا

عروش. [ ع ُ ] ( ع مص ) وادیج بستن رَز را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قرار دادن شاخه های درخت رَز بر چوب. ( از اقرب الموارد ). داربست ساختن رز را. چفته بندی کردن برای درخت رز. || اقامت نمودن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گرد گرفتن چاه را بقدر یک قامت زیرین ، از سنگ و تمامه بالایین از چوب. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). عَرش. رجوع به عرش شود.
عروش. [ ع ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَرش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عرش شود : همی بینید که عروش و بارگاه دواوین او مهدوم و مهدود... ( ترجمه تاریخ یمینی ص 454 ). || خانه های مکه. ( ناظم الاطباء ). بیوت مکه. ( اقرب الموارد ). رجوع به عرش شود.
عروش. [ ع ُ ] ( اِخ ) ( دارالَ... ) قریه یا آبی است در یمامه. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

قریه یا آبی است در یمامه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال مکعب فال مکعب فال قهوه فال قهوه