سروقامت

لغت نامه دهخدا

سروقامت. [ س َرْوْ م َ ] ( ص مرکب ) که قامت او در راستی و موزونی چون سرو باشد. بمانند سرو در راستی و اعتدال. سروقد. خوش اندام. راست اندام :
سوی هر سروقامتی میدید
قامتی نی قیامتی میدید.نظامی.مهر تو نگار سروقامت
بر من رقم است تا قیامت.سعدی.ای ماه سروقامت شکرانه سلامت
از حال زیردستان می پرس گاهگاهی.سعدی.من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود.حافظ.

فرهنگ فارسی

که قامت او در راستی و موزونی چون سرو باشد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم