دلیری نمودن

لغت نامه دهخدا

دلیری نمودن. [ دِ ن َ / ن ِ / ن ُ دَ] ( مص مرکب ) دلیری کردن. شجاعت نمودن. دلاوری نشان دادن. ذأر. ( منتهی الارب ): تشجع؛ دلیری نمودن بی دلاوری. ( دهار ). به تکلف دلیری نمودن. ( از منتهی الارب ). شجاعة؛ دلیری نمودن در مخاوف. ( از منتهی الارب ). || جسارت کردن. بی پروایی نمودن. گستاخی کردن. تجاسر. تجرؤ. تجشع. ( دهار ). تحوس. جراءة :
دگر آنکه چیزی که فرمان نبود
به برداشتن خود دلیری نمود.فردوسی.همی در سخن بس دلیری نمود
به گفتار بر شاه شیری نمود.فردوسی.شهنشاه در جنگ مردی نمود
دلیری و تندی و گردی نمود.فردوسی.

فرهنگ فارسی

دلیری کردن . شجاعت نمودن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم