درمان شدن

لغت نامه دهخدا

درمان شدن. [ دَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) معالجه شدن. علاج شدن. مداوا شدن :
چشم بادم همه بیماری و باز
همه درمان شوم ان شأاﷲ.خاقانی.|| چاره شدن.

فرهنگ فارسی

معالجه شدن علاج شدن مداوا شدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم