خریدار جوی

لغت نامه دهخدا

خریدارجوی. [ خ َ ] ( نف مرکب ) فروشنده. طالب خریدار. خریداریاب. خریدارطلب :
هم از گوهر و رنگ و روی
فروشنده ام هم خریدارجوی.فردوسی.فروشنده ام هم خریدارجوی
فزاید مرا نزد کرم آبروی.فردوسی.

فرهنگ فارسی

فروشنده طالب خریدار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت فال ای چینگ فال ای چینگ فال فنجان فال فنجان