حدثی

لغت نامه دهخدا

حدثی. [ ح ُ ثا ] ( ع ص ) چیزی نو که از پیش نبود. || ( ن تف ) تأنیث احدث. ( منتهی الارب ).
حدثی. [ ح َ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب به حدیثه ، شهری بر ساحل فرات.
حدثی. [ ح َ دَ ] ( اِخ ) احمدبن جناب حدثی منسوب به حدث ملطیه. از عیسی بن یونس روایت کند و فهدبن سلیمان از وی و در الفیصل یاد شده است. ( معجم البلدان ).
حدثی. [ ح َ دَ ] ( اِخ ) علی بن حسن حدثی ، منسوب به شهر حدث ملطیه. از عیسی بن یونس روایت دارد. و ابوجعفر محمد حضرمی کوفی از وی روایت کند. ( معجم البلدان ).
حدثی. [ ح َ دَ ] ( اِخ ) عمربن زرارة حدثی ، منسوب به شهر حدث. از عیسی بن یونس و شریک بن عبداﷲ روایت کند و ابوالقاسم عبداﷲبن محمد بغوی و موسی بن هارون از وی روایت کنند. ( معجم البلدان ).
حدثی. [ ح َ دَ ] ( اِخ ) و حدیثی ( فضل... ). فرقه ای از معتزله بدو منسوبند. و تهانوی آنرا بغلط حدبی آورده است. رجوع به حدیثیة شود.

فرهنگ فارسی

عمربن زراره حدثی منسوب به شهر حدث از عیسی بن یونس و شریک ابن عبدالله روایت کند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال کارت فال کارت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال قهوه فال قهوه