اشکباری

لغت نامه دهخدا

اشکباری. [ اَ ] ( حامص مرکب ) اشک باریدن. گریستن :
رخ زردم کند در اشکباری
گهی زرکوبی و گه نقره کاری.نظامی.و رجوع به اشک باریدن شود.

فرهنگ عمید

اشک باریدن، اشک ریختن، گریستن.

فرهنگ فارسی

اشک ریختن گریستن .
اشک باریدن . گریستن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال آرزو فال آرزو فال تک نیت فال تک نیت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی