لغت نامه دهخدا
بباشیم بر آب و چیزی خوریم
وزآن پس به آسودگی بگذریم.فردوسی.خود و ویژگان بر هیونان چست
بباید به آسودگی راه جست.فردوسی.به آسودگی روز بر سر رسید
بسی لشکر از هر سوئی دررسید.فردوسی.از آن پس ز اسبان فرودآمدند
زمانی بر آسودگی دم زدند.فردوسی.به آسودگی باز برخاستند
به پیکار و کینه بیاراستند.فردوسی.ز نیرو و آسودگی اسب و مرد
نیندیشد از روزگار نبرد.فردوسی.آسودگی مجوی که از صدمت اجل
کس را نداده اند برات مسلمی.ابوالفرج سگزی.ای گرفتار وپای بند عیال
دگر آسودگی مبند خیال.سعدی.- مگر آسودگی بر ما حرام است ؛ جمله مبتذله ای است و چرا همیشه در رنج باید بود معنی میدهد.
و رجوع به آسایش و آسودن شود.