لغت نامه دهخدا
نبرد دیو آرزوم از راه
آرزو را گرو کنم بگناه.نظامی.یا فلک آنجا گذر آورده بود
سبزه به بیجاده گرو کرده بود.نظامی.گروکن بعمر ابد جام را
گروگیر کن باده خام را.نظامی.مراین صوفیان بین که می خورده اند
مرقع بسیلی گرو کرده اند.سعدی ( بوستان ).رجوع به گرو شود.