متحجر

متحجر

واژه متحجر در اصل از ریشه عربی «تحجّر» گرفته شده و در معنای لغوی به‌معنای «سنگ‌شده» یا «به‌صورت سنگ درآمده» است. در علوم طبیعی، این واژه معمولاً برای توصیف موجودات زنده‌ای به‌کار می‌رود که در گذر زمان آثارشان در سنگ‌ها باقی مانده و به فسیل تبدیل شده‌اند. در این معنا، تحجّر فرایندی فیزیکی است که در آن اجسام زنده به مرور زمان سفت، سخت و بی‌جان می‌شوند.

اما در زبان روزمره و ادبی، این کلمه معنایی استعاری و اجتماعی یافته است. وقتی گفته می‌شود فردی متحجر است، منظور آن است که ذهن و اندیشه او همچون سنگ، سخت و غیرقابل انعطاف شده است. چنین فردی به باورها، سنت‌ها یا اندیشه‌های کهنه خود چنان چنگ زده است که توانایی پذیرش تغییر یا اندیشه نو را ندارد. در نتیجه، او معمولاً در برابر پیشرفت، اصلاح یا دگرگونی‌های اجتماعی و فرهنگی مقاومت نشان می‌دهد.

در ادبیات و گفتار عمومی، صفت «متحجر» معمولاً بار منفی دارد و برای انتقاد از جمود فکری، تعصب و ناتوانی در درک دگرگونی‌های زمانه به کار می‌رود. جامعه‌ای که در آن تفکر متحجرانه رواج داشته باشد، از پویایی و رشد بازمی‌ماند، زیرا اعضایش به جای جست‌وجوی حقیقت، تنها به حفظ آنچه «همیشه بوده» دل می‌بندند. به همین دلیل، مفهوم «تحجر» در فرهنگ معاصر نه‌تنها نشانه سختی و صلابت نیست، بلکه نمادی از ایستایی، جمود و عقب‌ماندگی فکری تلقی می‌شود.

لغت نامه دهخدا

متحجر. [ م ُ ت َ ح َج ْ ج ِ ] ( ع ص ) سخت گردیده. ( از آنندراج ). صلب و سخت گشته مانند سنگ. ( ناظم الاطباء ). || حجر سازنده. ( آنندراج ). || تنگ گیرنده بر کسی. ( آنندراج ). || سنگ شده. ( ناظم الاطباء ). آنچه به صورت سنگ درآمده. سنگ شده. || بسیارسنگ. ارض متحجرة؛ زمین سنگناک. ( از اقرب الموارد ). || جراحتی که ریمناک و سخت گردد. ( آنندراج ). جراحت ریمناک. ( ناظم الاطباء ). || فسیل. سنگواره. موجود زنده ای که بر اثر تغییرات زمین به سنگ تبدیل شده باشد. || کنایه از آن که در تبعیت از احکام و سنن تعصب دارد. قشری. متعصب. کسی که به هیچ وجه از عقاید کهنه خود دست برنمی دارد. پای بند عقاید و رسوم کهن. که به هیچ وجه از دیگرگونی متأثر نشود.

فرهنگ معین

(مُ تَ حَ جِّ ) [ ع. ] (اِفا. ) ۱ - سنگ شده، سخت گشته. ۲ - در فارسی به کسی گویند که حاضر به درک و پذیرش نوآوری ها نیست.

فرهنگ عمید

۱. متعصب نسبت به عقاید کهنه.
۲. [قدیمی] چیزی که مانند سنگ شده باشد، سنگ شده.

فرهنگ فارسی

سنگ شده، چیزی که مانندسنگ شده باشد
۱ - ( اسم ) آنچه بصورت سنگ در آمده سنگ شده. ۲ - آنکه در تبعیت از احکام و سنن تعصب دارد قشری. ۳ - ( اسم ) فسیل سنگواره. ۴ - جراحتی که ریمناک و سخت گردد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خنیاگر
خنیاگر
مدیون
مدیون
ضیق وقت
ضیق وقت
حسبی الله و نعم الوکیل
حسبی الله و نعم الوکیل