نیک خو

لغت نامه دهخدا

نیک خو. ( ص مرکب ) خوش طبع. بامروت. نرم دل. خوش نفس. خوش ذات. خوش اخلاق. ( ناظم الاطباء ). نیک خوی. خوش خوی. خوش رفتار. نیکوطینت. نیک خلق. مهربان :
خردمند گفتا به شاه زمین
که ای نیک خو شاه باآفرین.دقیقی.دل مردم با خرد بآرزو
بدین گونه آویزد ای نیک خو.فردوسی.جهاندار بادانش و نیک خو است
ولیکن مرا چهر زال آرزو است.فردوسی.جفاپیشه گشت آن دل نیک خو
پراندیشه شدرزم کرد آرزو.فردوسی.نیک خوتر ز او همانا در جهان یک شاه نیست
خوی نیکو بهتر از شاهی و ملک بی کران.فرخی.مردم از نیک نیک خو گردد
یار چون بد بود چنو گردد.سنائی.اگر خواجه با دشمنان نیک خوست
بسی برنیاید که گردند دوست.سعدی.زن که مستور و نیک خو باشد
نیست عیب ارنه خوب رو باشد.مکتبی.

فرهنگ عمید

خوش خو، خوش اخلاق.

فرهنگ اسم ها

اسم: نیک خو (پسر) (فارسی) (تلفظ: n.-khu) (فارسی: نيک‌خو) (انگلیسی: nik-khu)
معنی: خوش اخلاق، مهربان، خوش خوی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال قهوه فال قهوه فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال حافظ فال حافظ