فکیف

لغت نامه دهخدا

فکیف. [ ف َ ک َ ف َ ] ( ع حرف ربط مرکب ) معنی ترکیبی پس چگونه. و صاحب بهار عجم نوشته که فکیف برای استفهام حالت است که بجهت علو شأن و غرابت مرتبه آن دیده و دانسته استفسار کرده میشود و کاف بعد وی آرند برای بیان وقت وحالت باشد. ( از غیاث اللغات ) : تندرست را زیان دارد فکیف که بیمار را. ( ذخیره خوارزمشاهی ). فکیف در نظر اعیان خداوندی عز نصره که مجمع اهل دل است و مرکز علمای متبحر. ( گلستان سعدی ). فکیف مرا که در صدر مروت نشسته و عقد فتوت بسته. ( گلستان سعدی ).
خداوندگاری که عبدی خرید
بدارد، فکیف آنکه عبد آفرید.سعدی.

فرهنگ فارسی

پس چگونه : فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عز نصره که مجمع اهل دلست و مرکز علمائ متبحر اگر درسیلقت سخن دلیری کنم شوخی کرده باشم .
معنی ترکیبی پس چگونه و صاحب بهار عجم نوشته که فکیف برای استفهام حالت است که به جهت علو شان و غرابت مرتبه آن دیده و دانسته استفسار کرده می شود .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ف (۲۹۹۹ بار)کیف (۸۳ بار)
کیف غالبا اسم استفهام است مثل «کَیْفَ زَیْدٌ» و در غالب آیات قرآن توأم با تنبیه و تعجب است نحو . و در بسیاری از آنها توأم با توبیخ می‏باشد مانند . در آیاتی نظیر . ظاهرا به معنی حال است یعنی او فکرکرد و اندازه گرفت پس ملعون است در هر حال که اندازه گرفت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال فرشتگان فال فرشتگان فال فنجان فال فنجان فال ورق فال ورق