لغت نامه دهخدا
همه پیش رستم نهادند سر
پریشان و گریان و هم مویه گر.فردوسی.بر آن سان کز ایرانیان سربه سر
نبیند پس از این مگر مویه گر.فردوسی.لشکر دشمن او مویه گر و لشکر او
دل پر از خنده و دلها همه پر ناز و بطر.فرخی.سپه هرکجا کشته شان بد دگر
همه شب بدند از برش مویه گر.اسدی.ای شاد شده بدان که یک چند
چون مویه گران همی گرستم.ناصرخسرو.شاید که بوم تا بزیم مویه گر او
گر بود دو سال از غم دل مویه گر من.امیرمعزی ( از آنندراج ).مویه گر گشته زهره مطرب
بر جهان و جهانیان مویان.انوری.- مویه گر شدن ؛ نوحه گر شدن. گریان شدن.گریه و نوحه کردن :
سرت را جدا کردمی از تنت
شدی مویه گر بر تو پیراهنت.فردوسی.گنه کار کردی به یزدان تنت
شود مویه گر بر تو پیراهنت.فردوسی. || پیرزنی که در میان زنان یک یک صفت مرده بشمارد و نوحه کند تا به متابعت آن زنان دیگر نیز نوحه کنند. ( آنندراج ). آنکه نوحه گری پیشه دارد:
هر آن مام کو چون تو زاید پسر
کفن دوز خوانیمش و مویه گر.فردوسی.چند صف مویه گران نیز رسیدند مرا
هر زمان مویه به آیین دگر درگیرم.خاقانی.مویه گر بنشاندمی بر خاک و خود بنشستمی
دست و کلکش را به لفظ مادحان بستودمی.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 443 ).اشک اگر مایه گران کرد بر مویه گران
وام اشک از صدف جان به گهر بازدهید.خاقانی.پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران
وارشیداه کنان راه نفر بگشایید.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 161 ).هم بمویید هم از مویه گران درخواهید
که بجز مویه گر خاص نشایید همه.خاقانی.بازپرسید تا مناقب او
مویه گر بر چه راه می گوید.خاقانی.