ورخ

لغت نامه دهخدا

ورخ. [ وَ ] ( ع اِ ) یک نوع درختی. ( منتهی الارب ). درختی است شبیه مرخ در نبات.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). ولی با رنگ تیره و با برگهای نازک مانند برگهای طرخون و یا بزرگتر. ( از اقرب الموارد ). || نام گیاهی است که در دردهای چشم به کار برند. ( ناظم الاطباء ).
ورخ. [ وَ رَ ] ( ع مص ) بسیار شدن آب خمیر به نحوی که شل و نرم گردد. ( ناظم الاطباء ). نرم و فروهشته گردیدن خمیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). تنک شدن خمیر. ( تاج المصادر بیهقی ). تنک شدن خمیر از آب بسیار. ( المصادر زوزنی ).
ورخ. [ وَ رِ ] ( ع ص ) مکان ورخ ؛ جایی که گیاه در آن به هم پیچیده باشد. ( از اقرب الموارد ). جای درهم پیچیده گیاه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ورخة شود.

فرهنگ فارسی

مکان ورخ جایی که گیاه در آن بهم پیچیده باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال سنجش فال سنجش فال مکعب فال مکعب