لغت نامه دهخدا
- در نیم ره ، به نیم ره ؛ به مقصد نرسیده. به پایان راه نرسیده :
جبریل هم به نیم ره از بیم سوختن
بگذاشته رکابش و برتافته عنان.خاقانی.اندیشه کنم که وقت یاری
در نیم رهم فروگذاری.نظامی.ز خود گرچه مرکب برون رانده ام
به راه تو در نیم ره مانده ام.نظامی.