تاج

تاج

تاج که معرب واژه پهلوی تاگ و در فارسی نو تاژ شده است کلاهی نمادین است که توسط پادشاهان و ملکه‌ها بر سر گذاشته می‌شود تا نشان‌دهنده رسمیت و مقام آنان باشد. آن ها معمولاً با جواهرات تزئین می‌شوند. مراسمی که در آن برای نخستین بار بر سر یک پادشاه یا ملکه گذاشته می‌شود، به عنوان آیین تاجگذاری شناخته می‌شود. انوع خاص شاهنشاهان ایران باستان به نام دیهیم نیز معروف هستند. در ادبیات فارسی، واژه‌های تاجور و تاجدار به عنوان مترادف‌هایی برای شاه به کار می‌روند. در زمینه گیاه‌شناسی، طوقه به مجموعه‌ای از قسمت‌های گیاه مانند ساقه، برگ و بخش‌های تولید مثل اشاره دارد که در بالای سطح خاک قرار دارند. این واژه نباید با سایبان گیاه اشتباه گرفته شود؛ زیرا سایبان درخت به بالاترین ناحیه طوقه گیاه اطلاق می‌شود. به عبارت دیگر، سایبان بخشی از گیاه است که تمام ناحیه‌ای را که بالای خاک رشد می‌کند، شامل می‌شود. بخشی از گیاهان چوبی مانند درختان، درختچه‌ها و گیاهان بالارونده است و این بخش‌ها از تنه یا ساقه‌های اصلی گیاه نشأت می‌گیرند.

لغت نامه دهخدا

تاج. ( اِ ) کلاه جواهرنشان که سلاطین بر سر می گذارند. ( فرهنگ نظام ). افسر و آن چیزی است که برای پادشاهان با زر و جواهر سازند. ( از منتهی الارب ). آن است که بطور کلاه بر سر می نهند و مکلل به جواهر باشد. ( آنندراج ). اکلیل و پارچه مزین بجواهر که سلاطین برپیشانی می بستند. ( فرهنگ نظام ). تاج ابریشمین مکلل با جواهر. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). تاج مخصوص پادشاهان و امراء بود و غالب اوقات تاج را از طلای خالص میساختند. ( قاموس کتاب مقدس ). این کلمه را هر چند عربها به تیجان جمع بسته و نیز تتویج از آن آورده اند اصلش آریایی است و در زبان ما ترکیبات بسیار چون تاجدار، تاجور و نیم تاج، تاجبخش و کلمه اتباعی تاج و تخت و نظایر آن را ساخته اند. دیهیم ( کلاه مرصع بجواهر )، افسر، رخ. پساک، کلاه. گرزن، خود. دیهول، اکلیل. هجار. امام تائج؛ امام تاجدار. تتویج؛ افسر پوشیدن. تتوج؛ افسر پوشیدن. ( منتهی الارب )... تاج فارسی است، اگر در پارسی باستان بجای مانده بود بایستی تاگه بوده باشد. تاج دیرگاهی است که بزبان عربی در آمده و در اشعار پیشینیان عرب بکاررفته است. همچنین تجوری جمع تجاوره معرب تاجور است که به معنی پادشاه است.

فرهنگ معین

[ معر. ] (اِ. ) ۱ - کلاه جواهرنشان که پادشاهان بر سر گذارند، افسر. ۲ - هر چیز مانند تاج. ۳ - کلاه ترک ترک درویشان، کلاه قاب دوزی شدة صوفیان. ۴ - قسمت آشکار و مریی دندان که از لثه خارج و از مینا پوشیده است.

فرهنگ عمید

۱. کلاه جواهرنشان که پادشاهان بر سر گذارند، افسر، دیهیم، بساک، گرزن.
۲. جقۀ جواهرنشان که جلو کلاه بزنند.
۳. (زیست شناسی ) برآمدگی کوچکی از پَر یا گوشت بر سر بعضی پرندگان، مانند هدهد و خروس.

فرهنگ فارسی

رودیست در اسپانیا که از مشرق به مغرب جریان مییابد و پس از عبوراز پرتغال وارد اقیانوس اطلس می شود و مصب عریضی را تشکیل میدهد. شهر لشبونه ( لیسبون ) در ساحل آن قرار دارد.طول ۱٠٠ کیلومتر.
افسر، دیهیم، بساک، کلاه جواهرنشان پادشاهان، جغه جواهرنشان که پادشاهان جلوی کلاه بزنند، تیجان
( اسم ) ۱- کلاه جواهر نشان که شاهان در مراسم رسمی بر سر گذارندافسر.۲- کلاه ترک ترک درویشان. کلاه قلابدوزی شد. صوفیان. ۳ - دسته ای از پر یا گلابتون و مانند آنها که بر پیشانی کلاه طوری نصب کنند که حصهای از آن از کلاه بلندتر باشد جیغه. ۴ - هر چیز شبیه بتاج ( افسر ) مثل تاج خروس ۵ - قسمت آشکار و مرئی دندان که از لثه خارج و از مینا پوشیده است. ۶- قسمتی از ناخن که متصل بگوشت نیست و در بن آن چرک گرد آید کلیل. ۷- سطحی که ما بین دو محیط دایره داخل هم باشد.۸ - جزو زینتی درها و گنجه ها و دولابها و مانند آن که نجاران بر بالای آنها نصب کنند و آن مثلث شکل یا نیمدایره است.یا تاج شمع. شعل. شمع. یا تاج عنبر. زلف. یا تاج فلک. خورشید. یاتاج فیروزه ۱- فلک آسمان. ۲- آفتاب. یا تاج کیخسرو. ۱- تاج متعلق به کیخسرو. ( اسم )۲- آفتاب. یاتاج گردون. آفتاب. یا تاج گل. اکلیل گل گون. گل چتر تاجک. یا تاج لاله. حق. لاله. یا تاج لعل. آفتاب. یا تاج مقوا. تاجی که از مقوا سازند. یا تاج هدهد. پرهایی که بصورت تاج بر سر هدهد روییده. یا تاج بر سر زدن.تاج بر سر گذاشتن تاج پوشیدن. یا تاج بر سر نهادن. تاج بر سر گذاشتن پادشاه شدن.
اسماعیل بن ابراهیم بن قریش المخزومی المصری محدث.

فرهنگ اسم ها

اسم: تاج (دختر) (فارسی) (تلفظ: taj) (فارسی: تاج) (انگلیسی: taj) 
معنی: کلاه نمادین که توسط پادشاهان و ملکه ها بر سر گذاشته میشود.

تاج
تاج
تاج

جملاتی از کلمه تاج

به میلاد بسپرد ایران زمین کلید در گنج و تاج و نگین
همه چون مور گرد خرمن او همه محتاج علم و هر فن او
به خواری ورا زار برداشتند برو یاره و تاج نگذاشتند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم