نبرد کردن

لغت نامه دهخدا

نبرد کردن. [ ن َ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جنگ کردن. جنگیدن :
وآن را که روزگار مساعد شد
با ناوکی نبرد کند سوزنش.ناصرخسرو.حاکمی گر عدل خواهی کرد با ما یا ستم
بنده ایم ار صلح خواهی کرد با ما یا نبرد.سعدی.- نبرد کردن باکسی ؛ در تداول ، یک ودو کردن با او. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) جنگیدن جنگ کردن حرب کردن . یانبردکردن باکسی .یک ودوکردن بااو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال احساس فال احساس فال پی ام سی فال پی ام سی فال ورق فال ورق