نیک فعل

لغت نامه دهخدا

نیک فعل. [ ف ِ ] ( ص مرکب ) نکوکردار. نیک فعال :
ای شهریار راستین ای پادشاه داد و دین
ای نیک فعل و نیک خواه ای از همه شاهان گزین.دقیقی.مرد دانا نیک فعل و چرخ نادان بدکنش
نزد یکدیگر هگرز این هر دو را بازار نیست.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

نکو کردار . نیک فعال .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم