ممزج. [ م ُ م َزْ زَ ] ( ع ص ، اِ ) جامه ای است قیمتی از قسم کتان. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نوعی جامه یعنی پارچه که زر در آن به کار می رفته است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : پس مأمون آن روز جامه خانه ها عرض کردن خواست و از آن هزار قبای اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید. ( چهارمقاله ص 33 ). از زرکش و ممزج و اطلس لباس من چون خیمه خزان و شراع بهار کرد.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 149 ).بر اسب بخت کرد سوارم بتازگی تا خلعتم ممزج اسب سوار کرد.خاقانی ( دیوان ص 150 ).در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم در معرج غلطم و معراج رضوان جای من.خاقانی ( دیوان ص 323 ).|| آب خانه. ( غیاث اللغات از شرح دیوان خاقانی ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) جامه ای بود که از زر ممزوج یا چیز دیگر می بافته اند ( ترجمه چهار مقاله بانگلیسی . براون ص ۲۲ ) ( چهار مقاله ۳۳ ح ۳ ) : [ و از آن هزار قبائ اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزوج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید ( مامون ) و هم سیاهی درپوشید ... ] ( چهار مقاله ۳۴ - ۳۳ )