کباس

لغت نامه دهخدا

کباس. [ ک ُ ] ( ع ص ) بزرگ سر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || نره سطبر بزرگ سر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ضخیم. ( دزی ج 2ص 439 ). || مرد سر در زیر جامه فروکشیده ٔخفته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
کباس.[ ک ُ ] ( اِخ ) پسر جفربن ثعلبه است. ( منتهی الارب ).
کباس. [ ] ( اِ ) وزنی است معادل شش درهم و نیم. ( مفاتیح العلوم ).

فرهنگ فارسی

وزنی است معادل شش درهم و نیم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم