پری زده

لغت نامه دهخدا

پری زده. [ پ َ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مصروع. جن زده. مجنون. مسفوع. شَبزَق :
بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل
که با پری زده دارند اندکی آهن.سوزنی.بتی پری رخ و آهن دلی و بی رخ تو
چنین پریزده کردار و شیفته است شمن.سوزنی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- جن زده مصروع مجنون . ۲- کاهن . جمع : پری زدگان .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم