محنت زده

لغت نامه دهخدا

محنت زده. [ م ِ ن َ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) ممتحن. محنت رسیده. دردمند. بدبخت. آزرده و غمگین. گرفتاررنج و سختی. که بدبختی بدو رسیده باشد :
محنت زده و غریب و رنجور
دشمن کامی ز دوستان دور.نظامی.از من مطلب صبر و جدائی که ندارم
سنگ است فراق و دل محنت زده جامی.سعدی.گر به عمری ز من دلشده ات یاد آید
جان محنت زده از بند غم آزاد آید.سبزواری ( از آنندراج ).محنت زده ای دوید از آن جمع
پروانه صفت به پیش آن شمع.امیر حسینی سادات.محنت زده را ز هر طرف سنگ آید.( جامع التمثیل ).

فرهنگ عمید

آزرده و غمگین، گرفتار رنج و مشقت.

فرهنگ فارسی

محنت خور : گر بعمری ز من دلشده ات یاد آید جان محنت زده از بند غم آزاد آید . ( سبزواری )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم