یز

لغت نامه دهخدا

یز. [ ی َ ] ( اِ ) گیاهی خاردار که به تازی ثمام گویند و آن را بر اطراف خیمه و دیگر جایها گذارند تا مردمان و جانوران آمد شد نتوانند نمود. ( ناظم الاطباء ). گیاهی باشد پرخار که بر اطراف خیمه و جایگاهی نهند که مردم و جانور نتواند آمد. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ). یزبن. جلیله و عصاره آن را عبیبه گویند. ( یادداشت مؤلف ). ثمام. ثمامة. ثمه. یثموم. عرف. ( منتهی الارب ). و رجوع به یزبن شود.
یز. [ ی ِ زُ ] ( اِخ ) هکاای دُ . جزیره بزرگی است در شمال ژاپن دارای دو میلیون و هفتصد هزار سکنه. شهرهای عمده آن هاک ُ داتِه و اُتارو است. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به یزو شود.

فرهنگ فارسی

جزیره بزرگیست در شمال ژاپن دارای دو میلیون و هفتصد هزار سکنه شهرهای عمده آن هاک داته و اتارو است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم