گریه ناک

لغت نامه دهخدا

گریه ناک. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) گریان. در حال گریه :
بجای تخم جواری فشاند دانه اشک
چو دست بر مژه گریه ناک زد دهقان.ملاطغرا ( از آنندراج ).دگر از ره مستیم گریه ناک
نیم آگه از گریه خود چو تاک.ملاطغرا ( از آنندراج ).بادا لبان دولت کلی بخنده در
از کلک گریه ناکت و از دیده ترش.دقایقی مروزی.

فرهنگ عمید

۱. گرینده.
۲. گریان.

فرهنگ فارسی

گریان گرینده : بادالبان دولت کلی بخنده در از کلک گریه ناکت و از دید. ترش . ( دقایقی مروزی )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم