لغت نامه دهخدا
همان کارزاری سواران جنگ
بتن همچو پیل و بزور نهنگ.فردوسی.بجائی که پرخاش جوید پلنگ
سگ کارزاری چه سنجد بجنگ.فردوسی.چنین داد پاسخ که درّنده شیر
نیارد سگ کارزاری بزیر.فردوسی.تهمتن کارزاری کو بنیزه
کند سوراخ در گوش تهمتن.منوچهری.فرمود [ یعقوب لیث ] تا گاوان بیاوردند کارزاری و اندرافکندند بسرای قصر اندر. چون سر محکم بیکدیگر فشردند... ( تاریخ سیستان ).
صد مرد گزید کارزاری
پرنده چو مرغ در سواری.نظامی.چهل پنجه هزاران مرد کاری
گزین کرد از یلان کارزاری.نظامی.