کارزاری

لغت نامه دهخدا

کارزاری. ( ص نسبی ) منسوب به کارزار. راجع بجنگ. || جنگی. جنگجو. معارک ( اعم از انسان یا حیوان ) : پس هزار سوار بگزید ( سلیمان ) هر کدام مبارزتر و دلیرتر و کارزاری تر بود گفت شما بیائید تا با من برویم ، ایشان اجابت کردند و برفتند. ( ترجمه طبری بلعمی ).
همان کارزاری سواران جنگ
بتن همچو پیل و بزور نهنگ.فردوسی.بجائی که پرخاش جوید پلنگ
سگ کارزاری چه سنجد بجنگ.فردوسی.چنین داد پاسخ که درّنده شیر
نیارد سگ کارزاری بزیر.فردوسی.تهمتن کارزاری کو بنیزه
کند سوراخ در گوش تهمتن.منوچهری.فرمود [ یعقوب لیث ] تا گاوان بیاوردند کارزاری و اندرافکندند بسرای قصر اندر. چون سر محکم بیکدیگر فشردند... ( تاریخ سیستان ).
صد مرد گزید کارزاری
پرنده چو مرغ در سواری.نظامی.چهل پنجه هزاران مرد کاری
گزین کرد از یلان کارزاری.نظامی.

فرهنگ عمید

جنگی، جنگ جو: به جایی که پرخاش جوید پلنگ / سگ کارزاری نیاید به جنگ (فردوسی: ۲/۳۸۹ ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به کار زار مربوط به جنگ . ۲ - جنگی جنگجو رزمنده ( انسان یا حیوان ) : [ همان کار زاری سواران جنگ بتن همچو پیل و بزور نهنگ ] ۳ - جنگ دیده : [ بزد نیزه گشتاسپ بر جوشنش بخست آن زمان کار زاری تنش ] . [ فرمود ( یعقوب لیث ) تا گاوان بیاورند کار زاری و اندر افکندند بسرای قصر اندر ... چون سر محکم بیکدیگر فشردند ... ] . ( تاریخ سیستان )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم