لغت نامه دهخدا
خیره روئی ز تیره رائی به
بیزبانی ز ژاژخائی به.سنائی.هر سخن را به جایگاه نهد
نکند ژاژخائی برخیر.سوزنی.جان کنند از ژاژخائی تا به گرد من رسند
کی رسد سیرالثوانی در نجیب ساربان.خاقانی.ز ژاژخائی هر ابلهی نرنجم از آنک
هنوز در عدم است آنکه همقران من است.خاقانی.حاسد ز قبول این روائی
دور از من و تو به ژاژخائی.نظامی.ژاژخائی میکند با ما رقیب
ما چه غم داریم گو میخای ژاژ.؟ ( از محمودنامه از آنندراج ).