شاع

لغت نامه دهخدا

شاع. ( ع اِ ) کمیز شتر تیزشده بگشنی یا پریشان و پراکنده از کمیز شتر ماده گشن یافته.( منتهی الارب ). بول الجمل الهائج. ( اقرب الموارد ).
شاع. ( ع ص ) آشکارا و فاش. ( آنندراج ). شائع. یقال «حدیث شائع و شاع » علی حذف العین ؛ ای ذائع فاش. ( اقرب الموارد ). || سهم شاع ؛ نصیب غیر مقسوم. ( منتهی الارب ). «سهم شائع و شاع »؛ ای مشترک غیرمقسوم. ( اقرب الموارد ).
شاع. ( ص ) بدبخت باشد. ( لغت فرس اسدی چ عباس اقبال آشتیانی ص 228 ).

فرهنگ فارسی

بدبخت باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال تماس فال تماس فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تک نیت فال تک نیت