خلان

لغت نامه دهخدا

خلان. [ خ َ ] ( نف ، ق ) خَلَنده. در حال خلیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خلان. [ خ ُل ْ لا ] ( ع اِ ) ج ِ خَلیل. ( منتهی الارب ) ( ازتاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) : پسر گفت : ای پدر! فوائد سفر بسیار است از نزهت خاطر و تفرج بلدان و مجاورت خلان. ( گلستان سعدی ).
خلان. [ خ َ ] ( اِ ) لای و لجن ته حوض. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

= خلاندن
"

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع خلیل دوستان .
لای و لجن ته حوض
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال پی ام سی فال پی ام سی فال لنورماند فال لنورماند فال امروز فال امروز