عاجزی

لغت نامه دهخدا

عاجزی. [ ج ِ] ( حامص ) عمل عاجز. ناتوانی. درماندگی :
نهنگی که او پیل را پی کند
ز آهوبره عاجزی کی کند.نظامی.و رجوع به عاجز شود.

فرهنگ عمید

عاجز بودن، ناتوانی، درماندگی.

فرهنگ فارسی

۱ - ناتوانی ضعیفی زبونی . ۲ - خستگی درماندگی .۳ - علیلی بیماری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم