مرموق

لغت نامه دهخدا

مرموق. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رمق. رجوع به رمق شود. || نگریسته شده. ( آنندراج ). باز نگریسته. به ناگاه سبک نگریسته. ( ناظم الاطباء ). || مورد نظر. عالی : چون به خدمت رسید او را به اعزاز و اکرام تلقی کرد و به محل مرموق و مکان معمور مخصوص گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 19 ). فایق پیش ایلک خان قبول تمام یافت و به مکان معمور و محل مرموق ملحوظ شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 127 ). || نازک و ظریف شده. || ضعیف و کوچک گشته. ( ناظم الاطباء )

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) موردنظر قرار داده شده ، نگریسته شده .

فرهنگ عمید

منظور، موردنظر.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - به نگاه سبک نگریسته نگریسته . ۲ - مورد نظر منظور : ... و تشریف گرانمایه مخصوص کرد وبمحلی مرموق و مکانی مغبوط بنشاند .

ویکی واژه

موردنظر قرار داده شده، نگریسته شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال فرشتگان فال فرشتگان فال اعداد فال اعداد فال تاروت فال تاروت