بیخودی

لغت نامه دهخدا

بیخودی. [ خوَ / خ ُ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیخود. مقابل هشیاری. ناهشیاری. مدهوشی. ( ناظم الاطباء ). بی خبری : جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد. ( سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 1 و 2 ).
می خوردن من نه از برای طرب است
نی بهر فساد و ترک دین و ادب است
خواهم که به بیخودی برآرم نفسی
می خوردن و مست بودنم زین سبب است.( منسوب به خیام ).بسی شب به مستی شد و بیخودی
گذاریم یک روز در بخردی.نظامی.و عنان سبک و رکاب گران کرده در میدان بیخودی جولان کردن ساخت. ( سندبادنامه ص 284 ). || وجد. ( ناظم الاطباء ). از خویش برآمدگی. از خود رستگی. از خویشتن خویش رستگی. || شوریدگی. آشفتگی. شیدائی :
خودپرستی چو حلقه بر در نه
بیخودی را چو حله در بر کش.خاقانی.تا خودپرست بودم کارم نداشت سامان
چون بی خودی است کارم سامان چرا ندارم.خاقانی.چون زر از پروای عزت چون گل از پروای عیش
نیستشان پروانه وار از بیخودی پروای من.خاقانی.از باده بیخودی چنان مست
کآگه نه که در جهان کسی هست.نظامی.طرفه مدار اگر ز دل نعره بیخودی زنم
کآتش دل چو شعله زد صبر در او محال شد.سعدی.مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که آمد کدام رفت.حافظ.بمستی توان دُرّ اسرار سفت
که در بیخودی راز نتوان نهفت.حافظ.چون ز جام بیخودی رطلی کشی
کم زنی از خویشتن لاف منی.حافظ.ز بیخودی طلب یار میکند حافظ
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است.حافظ.- بیخودی کردن ؛ آشفتگی و شوریدگی و دیوانگی کردن :
نکنم بیخودی و خودکامی
چون شدم پخته کی کنم خامی.
|| دیوانگی. ( ناظم الاطباء ). کار لغو : از بیخودیهای او یکی آن بود که متقالی و قبایی داشت تمامی سوخت. ( مزارات کرمان ص 196 ).

فرهنگ عمید

۱. بی هوشی.
۲. بی حالی.
۳. آشفتگی.

فرهنگ فارسی

۱ - بیهوشی . ۲ - بی اختیاری . ۳ - شوریدگی آشفتگی . ۴ - وجد .

دانشنامه عمومی

بی خودی (فیلم ۱۹۹۲). بی خودی ( به هندی: Bekhudi ) یک فیلم سینمایی هندی محصول سال ۱۹۹۲ به کارگردانی راهول راول است. در این فیلم بازیگرانی همچون کاجول، کمال سادانا، تانوجا، کولبوشان کارباندا، فریده جلال ایفای نقش کرده اند.

دانشنامه آزاد فارسی

(یا: سُکر) در عرفانمرحله ای که سالک به دلیل پنهان شدن نورِ عقلش در اشعۀ نورِ خداوند، نتواند میان احکام ظاهر و باطن تمییز قائل شود. هنگامی که عشق و محبت در سالکی به منتها درجه برسد و به قوای حیوانی و انسانی چیره گردد و بر عقل او غالب آید، حالت بُهت و سکر و حیرت پدید می آید و سالک را مبهوت و سرگردان به این سو و آن سو می دواند. در چنین حالتی است که عارف کلماتی به زبان می آورد که درک آن برای عوام دشوار است. جملۀ «اناالحق» معروف منصور حلاج و «سبحانی ما اعظم شأنی» (من مقدس و پاکم و عظمت من درک نمی شود) که از بایزید بسطامی شنیده شد، دلالت بر حالت بی خودی و سکر آنان دارد. برخی از عرفا مرحلۀ فنا را نیز همان بی خودی گفته اند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم