حرقت

لغت نامه دهخدا

حرقت. [ ح ُ ق َ ] ( ع اِمص ) سوزش. سوختن :
ایمن از شر نفس خود بودی
در غم حرقت و عذاب جحیم.ناصرخسرو.دُرصفت از تف حرقت زرد شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 295 ). حرقت حُرفت ادب در او رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 361 ).
- امثال :
حرفت آموزی از حرقت مفلسی نسوزی . ( جامعالتمثیل ). رجوع به حرقة شود.
حرقة. [ ح َ / ح ُ ق َ ] ( ع اِمص ) حُرقت. سوز. سوزش. گرمی. سوختن. ج ، حُرَق :
هم شناسید و ندادش صدقه ای
در دلش آمد ز حرقان حرقه ای.مولوی.تهانوی گوید: چیزی که آدمی در هنگام درد چشم از سوزش در چشم خویش احساس کند، یا در دل یا در طعم خوراکی که سوزنده باشد سوزشی بیابد. و حرقةالبول دردی است با سوزش که موقع اخراج بول ظاهر گردد چنانچه در بحر الجواهر گفته. و حرقت نزد بلغا آن است که کلام بطوری گوید که رقت آورد و موجب بکاء شود، اگرچه ترکیب عالی و معانی بدیع ندارد، و مصنوع نباشد. و این وجدانی است ، و لکن اجماع بدان شرط نیست ، چنانچه در ذوق شرط است. و تلذذ بدان جز اهل دل نگیرد. و مؤثر در طبایع سلیم بود بسبب ذکر عظمت و قدرت و هیبت و بی نیازی باریتعالی و اینچنین کلام را حقیقی خوانند و یا بسبب ذکر ثنای اشخاص و محبوبان ، و وقوع مفارقت احباء و اصحاب بود، و یا بیان بیوفائی دوران بود و غلبات اشتیاق و شدائد فراق و مانند آن باشد و این چنین کلام را مجازی خوانند. کذا فی جامعالصنایع. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
حرقة. [ ح ُ رَ ق َ ] ( ع ص ) شمشیر بسیار بُرنده.
حرقة. [ ح ُ رَ ق َ ] ( اِخ ) نام دختر نعمان بن المنذر که پیش از اسلام از جانب ایران امیر عرب بود و آنگاه که بعهد برادر او منذربن نعمان امارت آنان منقرض شد، و آنگاه که خالدبن ولید عراق را مسخر کرد این دختر رهبانیت گزید. او فصیحه و شاعره بود و با بعض صحابه از جمله سعد وقاص او را محاوراتی است و اندکی از اشعار و اقوال او مشهور است. ( قاموس الاعلام ترکی ). قال زیاد لحرقة بنت النعمان : ما کانت لذة ابیک ؟ قالت : ادمان الشراب و محادثةالرجال. ( البیان و التبیین ج 2 ص 70 ). قال هانی ٔبن قبیصة لحرقة ابنةالنعمان - و رآها تبکی - : ما لک تبکین ؟ قالت : رأیت لاهلک غضارة و لم تمتلی ٔدار قط فرحاً الا امتلأت حزناً. و نظرت امراءة اعرابیة الی امراءة حولها عشرة من بنیها کأنهم الصقور، فقالت : لقد ولدت امکم حزناً طویلاً. ( البیان و التبیین ج 3 ص 97 ). قال هانی ٔبن قبیصة اتی حرقة بنت النعمان و هی باکیة، فقال لها: لعل احداً آذاک ؟ قالت : لا، و لکن رأیت غضارة فی اهلکم و قل ما امتلأت دار سروراً الاامتلأت حزناً. ( البیان و التبیین ج 3 ص 106 ). و کان النعمان اذ شخص الی کسری اودع حلقته و هی ثمانمائة درع و سلاحاً کثیراً، هانی ٔبن مسعود الشیبانی و جعل عنده ابنته هند التی تسمی حرقة... ( عقدالفرید ج 6 ص 111 ).و قیل لحرقة بنت النعمان : ما کانت لذة ابیک ؟ قالت : شرب الجریال ، و محادثةالرجال. ( عقدالفرید ج 7 ص 249 ).

فرهنگ معین

(حُ قَ ) [ ع . حرقة ] (اِمص . ) ۱ - سوزش ، سوختگی . ۲ - حرارت ، گرمی .

فرهنگ عمید

۱. حرارت، گرمی.
۲. سوزش.
۳. سوختگی.

فرهنگ فارسی

حرارت، گرمی، سو ش، سوختگی

ویکی واژه

سوزش، سوختگی.
حرارت، گرمی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال فرشتگان فال فرشتگان فال راز فال راز فال مکعب فال مکعب