تباعد. [ ت َ ع ُ ] ( ع مص )از یکدیگر دور شدن. ( زوزنی ). دور شدن. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). از همدیگر دور شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). ضد تقارب. ( اقرب الموارد ). دوری. ( ناظم الاطباء ). || دور از حقیقت. دوراز واقع. دروغ گونه : نظم این آیات پیش از استنباط رویت چون تباعدی می نماید. ( کلیله و دمنه ).
فرهنگ معین
(تَ عُ ) [ ع . ] (مص ل . ) از یکدیگر دوری کردن .
فرهنگ عمید
دوری کردن.
فرهنگ فارسی
ازیکدیگردورشدن، ازهم دورکردن ۱- ( مصدر ) از یکدیگر دور شدندوری جستن دوری نمودن مقابل تقارب . ۲- ( اسم ) دوری .۳- ( اسم ) وا گرایی از یکدیگر دور شدن . دور شدن . از همدیگر دور شدن . ضد تقارب . دوری .