تان

لغت نامه دهخدا

تان. ( اِ ) تارهای طولانی را گویند که جولاهگان به جهت بافتن ترتیب داده اند و آن را تانه و فرت و فلات نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). تار که ریسمان های طول پارچه است. ( فرهنگ نظام )... تار را نیز گویند که نقیض پود باشد ورشته نکنده را هم گویند که جولاهگان از پهنای کار زیاده آورند و آن را نبافند. ( برهان ) ( آنندراج ). رشته نکنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). محمد معین در حاشیه برهان آرد: «از ریشه اوستائی تن ( تنیدن ). رجوع به تانه و تونه و رجوع به شرفنامه منیری شود« : ده مر» عبارت از آن است که تانی آن پانصد تان باشد. ( از لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ذیل کلمه «ده مر» ).
جولاهه ایست همسر او در سرای او
کو کسوت لطیف ورا پود و تان کند.کمال اسماعیل ( از شرفنامه منیری ).من نیز هم ببافم خاص از برای تو
روزی که پود مدح درآرم به تان شکر.کمال اسماعیل ( از فرهنگ نظام ).نه همچون من که هر نفسش باد زمهریر
پیغامهای سرد دهد بر زبان برف
دست تهی بزیر زنخدان کند ستون
واندر هوا همی شمرد پود و تان برف.کمال اسماعیل.عالم چو کارخانه جولاه و گردباد
سازد کلافه از جهت پود و تان برف.طالب آملی.
تان. ( اِ ) دهان باشد. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( از فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
کوچک تانی که در حکایت
ریزد همه دُرهای مکنون.عماد ( از فرهنگ جهانگیری ).|| بعضی اندرون دهن را گفته اند. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به ناظم الاطباء شود.
تان. ( ضمیر ) ضمیر مخاطب و جمع مخاطب هم هست همچو: خودتان و همه تان. ( برهان ) ( آنندراج ). ضمیر جمع مخاطب است بمعنی شما و شما را که ملحق به اسماء و افعال میشود مثل اسبتان و گفتمتان. ( فرهنگ نظام )... و ضد این «شان »است و اکثر محل بعد تان و شان «را» محذوف بود. ( شرفنامه منیری ). محمّد معین در حاشیه برهان آرد: پهلوی «تان » ( ضمیر دوم شخص جمع ) - انتهی. ضمیر متصل جمع مخاطب ( شما ) :
که گوید گور و آهو را که جفت آنگاه بایدتان
همی جستن که زادن تان نباشد جز به نیسانها.ناصرخسرو.همچو طفلان جمله تان دامن سوار
دامن خود را گرفته اسب وار.مولوی. || ضمیر متصل جمعمخاطب مفعولی ( شما را ): این استعمال در پهلوی هم سابقه داشته : تان شرم و ننگ باد. ( کارنامه اردشیر ).

فرهنگ معین

(اِ. ) دهان ، فم .
(اِ. ) تار، مق . بود. رشته ای چند که جولاهگان از پهنای کار زیاد آورند و آن را نبافند.

فرهنگ عمید

= تار۱
۱. از آنِ شما، مال شما، متعلق به شما: نک جهانتان نیست شکل هست ذات / وآن جهانتان هست شکل بی ثبات (مولوی: لغت نامه: تان ).
۲. شما را: می بَرمتان.
۳. به شما: کتکتان زد؟

فرهنگ فارسی

ضمیر متصل شخصی دوم شخص جمع و آن بر دو قسم است : الف - اضافی : کتابتان کلاهتان . ب - مفعولی : بردتان گفتتان .
مرکز ناحیه به ( رن علیا ) و بر کنار رود ( تور ) واقع است .

دانشنامه عمومی

تان (رون). شهر تان ( به آلمانی: Tann ) در ایالت هسن در کشور آلمان واقع شده است.

ویکی واژه

تار.
بن مضارع تانستن، توانستن.
ضمیر متصل که در پایان واژه می‌آید و به این معانی بکار می‌رود: شما، متعلق به شما؛ کتابتان، کتاب شما؛ جامه‌تان، جامه شما.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال آرزو فال آرزو فال تک نیت فال تک نیت فال میلادی فال میلادی